بسم الله الرحمن الرحیم
دودانگه را به دلیل دارا بودن زیبایی, سر سبزی و دلنوازی آب و هوایش سرزمین افسانه ای بنامیم چندان به بیراهه نرفتیم. رشته های موزون و هماهنگ البرز, درختان سر به آسمان ساییده جنگل, شالیزارهای شاداب, کشتزارهای آغشته به رنگهای دلنشین و ماندنی در خاطره ها و رودخانه های زلال و مالامال از نغمه آب از این دیار تابلویی ساخته است که بی هیچ تردیدی زیبایی و چشم نوازی کره خاکی را تضمین کرده است. آبادی های این دیار هم مکمل زیبایی وصف شده اند. همین طراوت, دلنشینی, و حضور لحظه های همیشه بهار ماندنش, فرزندانی را پرورش داده است که در پاکی, نجابت, ایمان و صداقت زبانزد خاص و عام می باشند مصداق بارز این ادعا, جوانان برومندی هستند که پا به پای دیگر گلهای مملکت عزیزمان ، دل از دنیا و لذایذ دنیایی کنده اند و حفظ و بقای آن را بر گذران لحظه های به ظاهر خوش ، اما ویرانگر ترجیح داده اند از جمله این آبادیها ، روستای استخرسر است که بنا به گفته هر صاحب دلی ، زیبا ترین و خوش منظرترین نقطه دودانگه می باشد .
مردمان ساده دل ، شیفتگان تلاش ، عاشقان بی ریا و دور از تعهد و تدینی که صبغه تبلیغ و هیاهو پیدا کرده است ، به زندگی سراسر خالص و دور از رنگ و وریا پرداخته اند ، در این آبادی کوچک گرد هم آمده اند . از جمله این مردمان ، مردی از تبار مهربانی ، بی آلایشی و دور از هر چه دغدغه دنیایی به نام ملا یوسف زلیکانی بوده اند . زندگی محقر وساده ای که حاصل آن چیزی نبود جز احساس همدردی ها تقرین عاطفه ، لمس رنجهای دلی در دلی ودر نهایت نجات زندگی توام با انسانیت و دور از هر ذره ای حرام و ناپاکی . در این خانه کوچک ،چهار پسر و دو دختر به جمع مجموعه ملحق شده اند .از جمله این اعضاء جدید آخرین فرزند خانواده که نام غلام مولای خود حضرت علی(علیه السلام)را با خود به همراه داشت بوده است. وی در صبحگاه دوشنبه برابر بابیستم خرداد سال 1346 دیده به جهان گشود. پشت سر گذاشتن روزهای شیرین کودکی, در کنار تلخیهای روزگار, ثمره کامل نداشتن دویدنها, تلاش و خاطرات شیرین را با تلخیهایی در هم می آمیزد که از گنجه ذهن دور شدنی نیست. رفتن به مدرسه, آن هم در روستاهای دیگر, رها نکردن آموختن و تا رسیدن به بلوغ و مرز شناخت حقیقت وجودی, ماجرایی است که زندگی هر فرزند کوهستان بیدرنگ با خود به همراه دارد که توجه به آن در این مقوله نمی گنجد.تا چهارم ابتدایی را در کنار محفل گرم خانواده زیست و برای ادامه تحصیل به شهرستان ساری و در کنار برادر بزرگ خود مهاجرت نمود و تا سوم دبیرستان را در آنجا ماند.
تا اینکه جنگ که ناقوس تیره و غمبار آن, ناخودآگاه و در زمانی که جامعه غم انگیز ایران, می رفت تا شکل نوینی از حیات را تجربه کند, نواخته شد, از همان آغاز, سرنوشت افراد بسیاری از اهالی جامعه را بلعیده بود. برای هر فردی که در دیاری زندگی می کند, از بدو تولد عشق به میهن و دادن جان در حفظ خاک و آبادی, در ذره ذره وجودش جوانه می زد.
جنگ ناجوانمردانه عراق و ایران, در نهاد تک تک مردم ایران حرکتی را بذر پاشی کرده بود, که بدون توجه به مسائل اعتقادی و حاشیه ای مربوط به آن حفظ یک اصل برجسته خود نمایی می کرد. در آن هم چیزی نبود جزء اینکه یا زندگی یا رها شدن مملکت از دست اجنبی, با این باور بود که آن جان های به یاد ماندنی و مکمل تاریخ بر اوراق روزگار ثبت شده است.
قنبرعلی زلیکانی هم همپای دیگر همرزمان خود, گام گرفت. در دوره ای از جوانی که رها کردن آن چیزی نیست جز هنر زندگی انسانی و توام با معرفت و جوانمردی, او چنین کرد.
اولین مرحله را برای نجات شهر مهران رفته بود. رزم رزمندگان در این خطه همچون دیگر خطه ها که جایگاه ویژه ای در تاریخ جنگ خواهد داشت و او هم سهم خود را در آزاد سازی آن با رشادت تمام به اثبات رسانده بود. در بازگشت, علی رقم اعلام عمومی برای استقبال, تنها و از راه دیگری آمده بود, و در پاسخ دلیل کارش گفته بود:
( کاری نکرده ام که از راهی بیایم تا مردمی با این عظمت, از من استقبال کنند. )
بار دیگر میل رفتن در ذهن و دلش شکل گرفت. این بار به دیار جنوب سرزمینی که ایران با نام آن دیار جان می گرفت, رفت.
بی تایی رها کردن وجبهای آخر خاک از چنگال دشمن او را از خود بیگانه ای ساخته بود که هرکس بادیدن او زبان گفتن و پرسیدن احوال را به نسیان سپرده بود.
تا این که در ۱۲/۱۲/1365 عملیات کربلای پنج در شلمچه (کربلای ایران) دست حق او را نیز چون دیگر شهیدان و پاکانی که تاریخ نظیر آن را دیگر نخواهد دید از لابلای گلزار عشق ومعرفت گلچین کرده است. و سالها پیکرش مفقود و دور از وطن بوده تا اینکه در ۳/۱۲/137۳ به زادگاهش بازگشته و صاحب مزار گردیده است
عکسی از صحنه شهادت شهید بزرگوار..........یادش گرامی.....روحش شاد